Friday, May 7, 2010

سیم یکی مونده به آخر


یک مورچه در چشمانم راه میرود

در اشک چشمانم آب تنی می کند

از گوشه ی چشمم سر می خورد ، پایین می آید و می لغزد .

یک مورچه در مغزم می لولد

راه میرود و صدای راه رفتنش خواب را از چشمانم گرفته

یک مورچه در چشمانم راه میرود.

دوستش ندارم و دوست دارد تک تک اجزای بدنم را

یک مورچه در قلبم تالاپ تولوپ کنان ریشخند تحویل من می دهد

مورچه دوستم ندارد

مورچه راه میرود و صدای راه رفتنش خواب را از چشمانم گرفته

یک مورچه در چشمانم راه میرود

راه میرود و صدای راه رفتنش خواب را از چشمانم گرفته

از مورچه بدم می آید

یک مورچه در گوش چپم بر طبل می زند

بازی می کند و بالا پایین میرود

یک مورچه شیطان صفت در بدن من است

داد می زند

هوار می کشد

از مورچه بدم می آید

یک مورچه در چشمانم راه میرود

از گوشه ی چشمم سر می خورد ، پایین می آید و می لغزد

یک مورچه در گلویم طناب بازی می کند

هفت سنگ بازی می کند

سنگ پرتاب می کند

مورچه تارهای صوتیم را بهم زده و صداهای نا هنجار تولید می کند

از مورچه بدم می آید

یک مورچه در چشمانم راه میرود



تیله 17 اردی بهشت 89

2 دید گاه:

عموی عینکی said...

این داستان یک نقطه ی روشن و مثبت داره!فقط یک مورچه است....فقط یکی

sagharii said...

ba,azi vaghta ke morcharo nadarim khodemun donbale morchehe migardim !

Post a Comment