Wednesday, April 21, 2010

من نه منم ؛ نه من منم



دو طرفه بودن همه چی توی ِ رابطه ها - خانواده و دوستان - باعث پایداری و ادامه پیدا کردنش می شه و لاغیر
اگه تو حسی که من دارم و نداری همین نداشتنِ حس ِ تو باعث می شه منم بشم یکی مثل خودت
برخورد ، رفتار من و کاری که در قبال تواِ نوعی می کنم بدون شک از حسیِ که من از تو می گیرم
و بدون تا جایی که بتونم چشم پوشی می کنم و فاکتور می گیرم اشتباهات ِ ریز و درشت رو
ولی امان از روزی که ببرم

.
.
.
تیله 1 اردی بهشت 89

Wednesday, April 14, 2010

حیف


هَ هَ هَ همــــــه ی جونم !
تغییر کردم .. خونسرد ،؛، بی انگیزه
و فقط سعی میکنم آنچه باشم که بودم و مدت هاست ک نیستم
.
.
" زدم در گوشش , جیکشم در نیومد . همونجور زل زده بود توچشام , حالت چشاش هیچ فرقی با قبل نداشت , انگار حس نکرده بود چیزیو ,فقط خیره و مات بهم نگاه میکرد ."
اینجوری واسم شروع کرده بود با گیجی تعریف کردن .نصف شب بود و منم خسته ی خسته . تمام تلاشمو می کردم متوجه قرمزی چشام نشه . می دونستم اتفاقای اخیر حساس ترش کرده ونمی خواستم احساس ناراحتی بکنه .
" بلند شد که بره, دستشو گرفتم و نشوندمش پیش خودم . شونه هاشو گرفتم و تکون می دادم اشک خودم در اومده بود ..داد می زدم لامصب یه چی بگو بزن در گوشم , سرم داد بزن .. دستام دیگه جون نداشت .. هیچ جارو نمیدیدم دیگه "
چقدر شکسته بود باورم نمی شد کسی که جلوم نشسته و داره اینارو برام تعریف می کنه همون آدم شاد سالهای پیشِ !
.
.

ای ای ای ای کاش بودی پیشم !

شدم آدم لحظه ها
در ثانیه پرم از شوق انرژی غم شادی دوست داشتن نفرت و نکشیده به ثانیه دوم خالیم از هر حسی
پا به پا ی بقیه می خندم از ته دل ؛ بغض می کنم ؛ همدل می شوم
در خلوتم غریبه ای بیش نیستم
همراهیش نمی کنم
بی خیال بی خیال از توجه تهی اش می کنم
عادتش داده ام صدایش را همساده نشنود
.
.
چیزی نداشت که بگه چیزی نداشتم که بگم فقط گرفتمش تو بغلم اونقدر که بعد اون همه گریه خوابش برد
.
.
تیله 26 فروردین 89

Thursday, April 8, 2010

بزن باران ... دِ بزن !ا


"بارون" تو هر شرایطی ، تو هر زمانی باعث می شه آروم شم .

صداشو که می شنوم دلم پرمیشه از حس هام تو بچگیا

.

یادم میاد گاها پیش میومد که تنها باشم


اون زمانا واسه خودم یه خلوت منحصر به فرد ساخته بودم

.

من بودم و یه کمد بزرگ که تمام دنیام تو اون شکل داده شده بود با یه عالمه دوست خیالی

یه مشت هله هوله، یه چراغ قوه، چند تا کتاب وکاغذ و مداد رنگی و ویلیام ؛ عضو های جدا نشدنیم بودند زمانایی که میرفتم توی کمد

غرق می شدم تو داستانایی که خودم سازنده ی تک تک جزییاتش بودم

داستانام همیشه "دِی لیو هپیلی اِور افتِر" بود و هر وقت از کمد میومدم بیرون نیشم تا بناگوش باز

.


یادمه عشق می کردم زمانایی که رعد و برق می زد و من تو پناهگاهم بودم

حس عجیبی بود

مخلوطی از ترس و سرما

ولی دلم همیشه قرص بود

.

.

.


حالا سالهاست که گذشته ، خونمونو عوض کردیم ، بزرگ شدم و واقعیتای زندگیم به مراتب بیشتر

"هپیلی اِوِر افترام" محدود شده

دایره دوستام روز به روز بزرگ و بزرگتر

و بیشتر ساعتهام متعلق به دوستامه

.

.

ولی من همون تیله ی بچگیامم

هنوزم خلوت خودمو به همه چبز ترجیح میدم

هنوزم دلم کمدمومیخواد



بارون که می باره آرامش بچگیام وجودمو پر می کنه

رعد و برق که می زنه امنیتی وصف نشدنی وجودمو پر می کنه


و من هنوز دلم ..


تیله 20 فروردین 89




Wednesday, April 7, 2010

ای عشق الله الله سرمست شد شهنشه


آخ خ خ خ که دیگه وقتشه ،؛،
هر چی بیشتر بگذره دیگه دیـــر می شه و دیرتر از قبل !
نه ؛ من دیگه طاقت ندارم ..
نه بیشتر از این !

باید تلاش کنم که هیچ کاری نکنم ،؛، دست نگه دارم و ترمزو بگیرم و نذارم وییییییییژژژژ برم ته دره !

عادتم به فکر کردن و رفتن توخیال واسم درد سر ساز شده
جوری که حتی دم و باز دم بقیه, یه بِشکنه برام که ساعت ها مشغولم کنه
و همینجوری فلسفه ببافم به نافتو واسه خودم جولون بدم تا جایی که سردردِ این روزام بیاد سراغمو و با یه کدیین دخل خودمو بیارم ..

،؛،

بارها و بارها واسم این اتفاق افتاده که درست زمانی که مطمئنم از چیزی ، حرفی ، کاری یا از کسی ،
شده از آسمون وحی الهی نازل بشه , می شه تا بهم ثابت کنه تو هیچی حالیت نیست !
و پرتم کرده از جایی که شخص شخیص خودم ساخته بودمش و خوب این برام سخته تا از اطمینانی که برام ایجاد شده دل بکنم

عادتم به اعتماد کردن و خوب دیدن و هر کوفتی که اسمش مثبت گرایی تلقی می شه تبدیل شده به دقیقا عکسشون
خوب ترک عادتم از موجباتِ مرض است و طبعا منم مریض !

،؛،

همواره "زنگ ها به صدا در می آیند "و من هنوز قبول نکردم که برای من نیستند !
همیشه معتقد بودم از اعماق دلم که آدم خوش شانسیم حتی اگه در صدد انکار اون به زبون خودم بوده باشم ،
نمیدونم اسمش ایمانه یا چیزه دیگه ایه ولی هرچی که هست باعث شده وقتی اتفاق دلخواهم نمی افته اول تعجب کنم بعد اگه جا داشت زانوی به اصطلاح غم رو در آغوش بگیرم

و جدیدا بیشتراوقات اتفاق پیش آمده در راستای صلاح ِ من ،هیچ خوشایند نبوده !

به هر حال در اینکه من آدم خوش شانسیم شکی نیست واگرم سر لج داره این چرخ از سر حسودیشه ! بخیل ِ بدبخت ! 



،؛،

بدرود

تیله فروردین 89

پ.ن : شاعر می گه عید آمد و ما دور از جون عریانیم !

پ. پ. ن : روز فرخنده ی سینزده بدر رفتو گره ای برسبزه نزدیم و نشد سيزده را به در كنيم چهارده را به سر كنيم سال ديگه شوهر كنيم بچه را بغل کنیم ! قسمت نبود !