Saturday, September 25, 2010

IIII احمقانه

توجیه ؟

ثانیه هاتو ، انرژیتو حتی صداتو در راه توجیه کردن احمق هدر نده

احمق موجودی ست ک گوش ندارد حتی چشمی

ولی عاشقانه به خود وعقایدش آویزان ست

خون رگ هایت را هورت می کشد

قرقره کرده

و تف می کند

.

.

.

تیله . 3 مهرماه . هشتاد و نه

Wednesday, August 11, 2010

III ا ح م ق ا ن ه

نزدیک نشو تا شاید چهره زشت و باطن سیاهت را نبینم
تو بخندی به همه ی حماقت های من
ک همیشه می پندارم بی شک همان خوب داستان هایی
همان دور دورها باش
.
.
.
ت ی ل ه ب ی س ت ا م ر د ا د 89

Saturday, July 31, 2010

وي خاطره‌ات پونز ، نوك تيز ته كفشم

ب ی ز ا ر م

بیزار از خداحافظی ها

از دل تنگی ها ی مسدود کننده ی نفس

ک لبخند می زنیم و می خندیم تا تار اشکهایمان در پس سینه مان پنهان شود

ک به رویمان نمی آوریم ساعت ها را ، میبلعیم ثانیه ثانیه هایی ک مجالی برایشان نیست ، ک به راحتی گم می شوند و قید دل های ما را میزنند

می رویمو آتش میزنیم و خون خلق می ریزیم تا فردای بهتری جایگزین اکنونمان باشد

و

من باور نمی کنم این فاصله ها را

و دلم مچاله می شود

از نبودن ها

..


تیله . شمبه . نهم مرداد . هشتاد و نه

Wednesday, July 7, 2010

عقب ماندگی


تند و تند عقربه های ساعتم میرن جلو ، حتی ازم جلو زدن
سبقت از چپ و راست
دارن از مسیر منحرفم میکنن
پس کو اون مجری قانونی ک شبا که ما میخوابیم میگن اونا بیدارن ؟!ا
به یه پلک زدن روزام به شب میرسه ، کافیه یه لحظه غافل شم
میگم امروز ک سه شمبست میگه بیچاره ! چهارشمبم داره تموم میشه کجای کاری
اصلا کی به اینا گواهینامه داده ! آقا من شکایت دارم !ا

تیله
مثل اینکه چهارشمبه ! شونزدهم تیر ماه هشتاد و نه

Wednesday, June 30, 2010

بی دلیل



هنوز عادت نکردم ک به هیچ چیز نباید عادت کرد
پیش خودم فکر می کنم این منم ک ثبات ندارم ولی می بینم ک دلیل این بی ثباتی تنها من نیستم

- چشاتو چرا بستی ؟
- می ترسم از باز کردنشون ببینم هست اونی که نباید و نیست اونی که باید

کات

ت ی ل ه
نهم تیر هشتاد و نه

Wednesday, June 23, 2010

II احمقانه


شدم مثل آلیس
دنیایی که تو بچگیام همیشه تو ذهنم بود با همه ی شخصیتاش و آدمای خوب و بدش دارن صدام می کنن
صداشون تو گوشمه حتی اون خرگوشه رو با چشمای خودم دیدم چند روز پیش
دیگه کم کم وقتشه
میدونی فقط نمی دونم اگه رفتم اونجا دلیلی برا برگشتن پیدا می کنم یا نه
شاید دوست دارم فراموش بشم
شایدم دوست دارم فراموش کنم
می رم تا شاید قهرمان دنیای کوچیک خودم شم .

تیله
چهارشمبه دوم تیر ماه هشتاد و نه

Wednesday, June 16, 2010

بمیر ولی خودت بمیر




کمتر آدمی رو دیدم ک پشت چند لایه سایه خودشو قایم نکرده باشه
چه خوبیم چه بد ، واقعیت رو جور دیگه جلوه می دیم تا شاید چه چه همسایه بُعدهای خالی شخصیتمون رو پر کنه

از حس‌های خوبی بگیر که هیچ وقت در زمان درست ابراز نمیشن تا بغضای خفه شده تو صدای قه قه مون ک مبادا به ضعیف بودن متهم بشیم
ک شاید فراموش کردیم دوست داشتن یک موهبت و ابرازکردن ِ اون یک هنر و حتی همون یک قطره اشک ِ بدون رو در بایستی قدرتمون رو هر چه بیشتر بیان می کنه


عجیب مردمانی هستیم ک در آغوش می گیریم و لبخند می زنیم به هر آن کس ک جایگاهی در ذهن و قلبهامون ندارن و به گرمی دستان کسانی را می فشاریم که نسبت به اونها پر از احساس انزجارو تنفریم و به صدم ثانیه نکشیده از دور شدنشون کاسه ی غیبت در دست می گیریم
.
.
.
ونقاب پشت نقاب
عمده ی وقتمون رو سر پنهان سازی خود واقعیمون می کنیم چرا که حوصله ی بحث و آزار دیدن نداریم
تقصیر کسی هم جز خودمون نیست چرا که همیشه در پی اثبات اشتباه کردن بقیه بودیم تا با ثبت اون درستی سخن و عقیده ی ما آشکار بشه
و حال نوبت ماست
تصمیم می گیریم وانمود کنیم که "من" همانند شمام تا از سیل قضاوت دیگران رهایی پیدا کنیم

و این گونه می شه که بی ارزش می شه " دوست داشتن " هامون
چرا ک من عاشق نقاب تو و تو هم شیفته ی توهمی از من می شی

و وای به حال روزی ک این پرده بیفتد
...
تیله
چهارشمبه + یک - بیست و هفتم خرداد هشتاد ونه

Wednesday, June 9, 2010

همه ی نا گفتنی ها


I want to be alone
I need to touch each stone
face the grave that i have grown
I want to be alone.

Before all the days are gone
and the walls are built and torn
to pass the time of those who morn
I want to be alone.

Rivers that run anywhere
are in my hand and just up the stair
past the eyes of those who care
who can never be alone.

Changes that were not ment to be
tow the hours of my memory
sing a song of love to me
to say you must never, never be alone.

But tears of a silent reign
seek shelter on my broken pain
and run away but I remain
to speak the words that sing of alone.

I want to be alone
I need to touch each stone
face the grave that i have grown
I want to be alone.

Jackson C. Frank


تیله
چهارشنبه - دوازدهم خرداد ۱۳۸۹

Wednesday, June 2, 2010

رها رها رها من


" آرامش "
یه جور بیحسی یا یه جور لـَـــختیِ بِکر
یه جور شناوربودن توی خلسه که با غوطه ور شدن توی حباب که با تمام لذتی که بهت منتقل می کنه پرِ ترس ِاز هم فرو پاشیدنه , زمین تا آسمون توفیر داره
پیدا کردن آرامش، اونم توی این همه شلوغی پرازازدهام و همهمه، بهترین بود
آرامشی که سالها از آن من نبود و عادت کردنم به نبودش یه جورایی خیانت محسوب می شد
حالا هست و تک تک سلول های وجودم پذیرای این حس خاک گرفته ی قدیمیه
تیله
چهارشنبه - ۱۲ خرداد ۱۳۸۹

Friday, May 7, 2010

سیم یکی مونده به آخر


یک مورچه در چشمانم راه میرود

در اشک چشمانم آب تنی می کند

از گوشه ی چشمم سر می خورد ، پایین می آید و می لغزد .

یک مورچه در مغزم می لولد

راه میرود و صدای راه رفتنش خواب را از چشمانم گرفته

یک مورچه در چشمانم راه میرود.

دوستش ندارم و دوست دارد تک تک اجزای بدنم را

یک مورچه در قلبم تالاپ تولوپ کنان ریشخند تحویل من می دهد

مورچه دوستم ندارد

مورچه راه میرود و صدای راه رفتنش خواب را از چشمانم گرفته

یک مورچه در چشمانم راه میرود

راه میرود و صدای راه رفتنش خواب را از چشمانم گرفته

از مورچه بدم می آید

یک مورچه در گوش چپم بر طبل می زند

بازی می کند و بالا پایین میرود

یک مورچه شیطان صفت در بدن من است

داد می زند

هوار می کشد

از مورچه بدم می آید

یک مورچه در چشمانم راه میرود

از گوشه ی چشمم سر می خورد ، پایین می آید و می لغزد

یک مورچه در گلویم طناب بازی می کند

هفت سنگ بازی می کند

سنگ پرتاب می کند

مورچه تارهای صوتیم را بهم زده و صداهای نا هنجار تولید می کند

از مورچه بدم می آید

یک مورچه در چشمانم راه میرود



تیله 17 اردی بهشت 89

Wednesday, May 5, 2010

1 احمقانه


می گن دنیا کوچیکه


،؛،


تعبیر اول اینکه دنیا ریـــز میبینتت .


در حالت فوق شخص شخیص جنابعالی در راستای اهداف کمال گرایانه کائنات کلا دیده نشده و جزو تلافات یا همون قربانی تلقی می شی .


فرد مذکور در طول زندگیش به پدر، مادر، خواهر و برادرِ زمین و زمان الفاظ رکیک نثار کرده

و خاک بر سر ریزون با این دنیا وداع می کنه .


تعبیر دوم اینه که تو ریز میبینی دنیارو .


فوق والذکر مهارت خاصی در ارجاع دادن همه چیز به نواحی ممنوعه داشته و بی توجه به هر آنچه در اطراف یا برایش رخ می ده حرف و عمل خودش رو به کرسی می نشونه .


شاید در ظاهر ایده آل و رویایی باشه این حالت ولی بی شک عوارض ناشی از این بی قیدی نه تنها دامان اطرافیان رو می گیره ، بلکه خود فرد هم به اون دچار می شه .


گاهی وقتا که زندگی کامتو تلخ کرد از دسته دوم باش و هر وقت غرور کاذب دودمانتو بر باد داد نیم نگاهی به دسته ی دوم بنداز باشد که آمرزیده شوی .


،؛،


می گن دنیا کوچیکه


،؛،


" نــــــــــــــــه ! امکان نداره !!!! "


حس عجیبیه وقتی با فردی تازه آشنا می شی و هیچ پیش زمینه ای هم در ذهنت از این آدم نداری ولی گذشته و بخشی از آیندتون به هم گره خورده و در عجب می شی ک خاطرات مشترک و دوستان مشترکتون -هرچند بدون علم به اونا - چه پیوند ساده ای رو بینتون بر قرار کردن .


دنیا کوچیک تر از این حرفاست ! باور کن !




تیله 15 اردی بهشت 89

Wednesday, April 21, 2010

من نه منم ؛ نه من منم



دو طرفه بودن همه چی توی ِ رابطه ها - خانواده و دوستان - باعث پایداری و ادامه پیدا کردنش می شه و لاغیر
اگه تو حسی که من دارم و نداری همین نداشتنِ حس ِ تو باعث می شه منم بشم یکی مثل خودت
برخورد ، رفتار من و کاری که در قبال تواِ نوعی می کنم بدون شک از حسیِ که من از تو می گیرم
و بدون تا جایی که بتونم چشم پوشی می کنم و فاکتور می گیرم اشتباهات ِ ریز و درشت رو
ولی امان از روزی که ببرم

.
.
.
تیله 1 اردی بهشت 89

Wednesday, April 14, 2010

حیف


هَ هَ هَ همــــــه ی جونم !
تغییر کردم .. خونسرد ،؛، بی انگیزه
و فقط سعی میکنم آنچه باشم که بودم و مدت هاست ک نیستم
.
.
" زدم در گوشش , جیکشم در نیومد . همونجور زل زده بود توچشام , حالت چشاش هیچ فرقی با قبل نداشت , انگار حس نکرده بود چیزیو ,فقط خیره و مات بهم نگاه میکرد ."
اینجوری واسم شروع کرده بود با گیجی تعریف کردن .نصف شب بود و منم خسته ی خسته . تمام تلاشمو می کردم متوجه قرمزی چشام نشه . می دونستم اتفاقای اخیر حساس ترش کرده ونمی خواستم احساس ناراحتی بکنه .
" بلند شد که بره, دستشو گرفتم و نشوندمش پیش خودم . شونه هاشو گرفتم و تکون می دادم اشک خودم در اومده بود ..داد می زدم لامصب یه چی بگو بزن در گوشم , سرم داد بزن .. دستام دیگه جون نداشت .. هیچ جارو نمیدیدم دیگه "
چقدر شکسته بود باورم نمی شد کسی که جلوم نشسته و داره اینارو برام تعریف می کنه همون آدم شاد سالهای پیشِ !
.
.

ای ای ای ای کاش بودی پیشم !

شدم آدم لحظه ها
در ثانیه پرم از شوق انرژی غم شادی دوست داشتن نفرت و نکشیده به ثانیه دوم خالیم از هر حسی
پا به پا ی بقیه می خندم از ته دل ؛ بغض می کنم ؛ همدل می شوم
در خلوتم غریبه ای بیش نیستم
همراهیش نمی کنم
بی خیال بی خیال از توجه تهی اش می کنم
عادتش داده ام صدایش را همساده نشنود
.
.
چیزی نداشت که بگه چیزی نداشتم که بگم فقط گرفتمش تو بغلم اونقدر که بعد اون همه گریه خوابش برد
.
.
تیله 26 فروردین 89

Thursday, April 8, 2010

بزن باران ... دِ بزن !ا


"بارون" تو هر شرایطی ، تو هر زمانی باعث می شه آروم شم .

صداشو که می شنوم دلم پرمیشه از حس هام تو بچگیا

.

یادم میاد گاها پیش میومد که تنها باشم


اون زمانا واسه خودم یه خلوت منحصر به فرد ساخته بودم

.

من بودم و یه کمد بزرگ که تمام دنیام تو اون شکل داده شده بود با یه عالمه دوست خیالی

یه مشت هله هوله، یه چراغ قوه، چند تا کتاب وکاغذ و مداد رنگی و ویلیام ؛ عضو های جدا نشدنیم بودند زمانایی که میرفتم توی کمد

غرق می شدم تو داستانایی که خودم سازنده ی تک تک جزییاتش بودم

داستانام همیشه "دِی لیو هپیلی اِور افتِر" بود و هر وقت از کمد میومدم بیرون نیشم تا بناگوش باز

.


یادمه عشق می کردم زمانایی که رعد و برق می زد و من تو پناهگاهم بودم

حس عجیبی بود

مخلوطی از ترس و سرما

ولی دلم همیشه قرص بود

.

.

.


حالا سالهاست که گذشته ، خونمونو عوض کردیم ، بزرگ شدم و واقعیتای زندگیم به مراتب بیشتر

"هپیلی اِوِر افترام" محدود شده

دایره دوستام روز به روز بزرگ و بزرگتر

و بیشتر ساعتهام متعلق به دوستامه

.

.

ولی من همون تیله ی بچگیامم

هنوزم خلوت خودمو به همه چبز ترجیح میدم

هنوزم دلم کمدمومیخواد



بارون که می باره آرامش بچگیام وجودمو پر می کنه

رعد و برق که می زنه امنیتی وصف نشدنی وجودمو پر می کنه


و من هنوز دلم ..


تیله 20 فروردین 89




Wednesday, April 7, 2010

ای عشق الله الله سرمست شد شهنشه


آخ خ خ خ که دیگه وقتشه ،؛،
هر چی بیشتر بگذره دیگه دیـــر می شه و دیرتر از قبل !
نه ؛ من دیگه طاقت ندارم ..
نه بیشتر از این !

باید تلاش کنم که هیچ کاری نکنم ،؛، دست نگه دارم و ترمزو بگیرم و نذارم وییییییییژژژژ برم ته دره !

عادتم به فکر کردن و رفتن توخیال واسم درد سر ساز شده
جوری که حتی دم و باز دم بقیه, یه بِشکنه برام که ساعت ها مشغولم کنه
و همینجوری فلسفه ببافم به نافتو واسه خودم جولون بدم تا جایی که سردردِ این روزام بیاد سراغمو و با یه کدیین دخل خودمو بیارم ..

،؛،

بارها و بارها واسم این اتفاق افتاده که درست زمانی که مطمئنم از چیزی ، حرفی ، کاری یا از کسی ،
شده از آسمون وحی الهی نازل بشه , می شه تا بهم ثابت کنه تو هیچی حالیت نیست !
و پرتم کرده از جایی که شخص شخیص خودم ساخته بودمش و خوب این برام سخته تا از اطمینانی که برام ایجاد شده دل بکنم

عادتم به اعتماد کردن و خوب دیدن و هر کوفتی که اسمش مثبت گرایی تلقی می شه تبدیل شده به دقیقا عکسشون
خوب ترک عادتم از موجباتِ مرض است و طبعا منم مریض !

،؛،

همواره "زنگ ها به صدا در می آیند "و من هنوز قبول نکردم که برای من نیستند !
همیشه معتقد بودم از اعماق دلم که آدم خوش شانسیم حتی اگه در صدد انکار اون به زبون خودم بوده باشم ،
نمیدونم اسمش ایمانه یا چیزه دیگه ایه ولی هرچی که هست باعث شده وقتی اتفاق دلخواهم نمی افته اول تعجب کنم بعد اگه جا داشت زانوی به اصطلاح غم رو در آغوش بگیرم

و جدیدا بیشتراوقات اتفاق پیش آمده در راستای صلاح ِ من ،هیچ خوشایند نبوده !

به هر حال در اینکه من آدم خوش شانسیم شکی نیست واگرم سر لج داره این چرخ از سر حسودیشه ! بخیل ِ بدبخت ! 



،؛،

بدرود

تیله فروردین 89

پ.ن : شاعر می گه عید آمد و ما دور از جون عریانیم !

پ. پ. ن : روز فرخنده ی سینزده بدر رفتو گره ای برسبزه نزدیم و نشد سيزده را به در كنيم چهارده را به سر كنيم سال ديگه شوهر كنيم بچه را بغل کنیم ! قسمت نبود !