Saturday, July 31, 2010

وي خاطره‌ات پونز ، نوك تيز ته كفشم

ب ی ز ا ر م

بیزار از خداحافظی ها

از دل تنگی ها ی مسدود کننده ی نفس

ک لبخند می زنیم و می خندیم تا تار اشکهایمان در پس سینه مان پنهان شود

ک به رویمان نمی آوریم ساعت ها را ، میبلعیم ثانیه ثانیه هایی ک مجالی برایشان نیست ، ک به راحتی گم می شوند و قید دل های ما را میزنند

می رویمو آتش میزنیم و خون خلق می ریزیم تا فردای بهتری جایگزین اکنونمان باشد

و

من باور نمی کنم این فاصله ها را

و دلم مچاله می شود

از نبودن ها

..


تیله . شمبه . نهم مرداد . هشتاد و نه

2 دید گاه:

Anonymous said...

رفتن تو یه طلوعه که تمامتُ ببینم
مطبوآت

sagharii said...

هنوز به نبودن ها عادت نکردی؟

Post a Comment