ب ی ز ا ر م
بیزار از خداحافظی ها
از دل تنگی ها ی مسدود کننده ی نفس
ک لبخند می زنیم و می خندیم تا تار اشکهایمان در پس سینه مان پنهان شود
ک به رویمان نمی آوریم ساعت ها را ، میبلعیم ثانیه ثانیه هایی ک مجالی برایشان نیست ، ک به راحتی گم می شوند و قید دل های ما را میزنند
می رویمو آتش میزنیم و خون خلق می ریزیم تا فردای بهتری جایگزین اکنونمان باشد
و
من باور نمی کنم این فاصله ها را
و دلم مچاله می شود
از نبودن ها
..
تیله . شمبه . نهم مرداد . هشتاد و نه