Wednesday, April 14, 2010

حیف


هَ هَ هَ همــــــه ی جونم !
تغییر کردم .. خونسرد ،؛، بی انگیزه
و فقط سعی میکنم آنچه باشم که بودم و مدت هاست ک نیستم
.
.
" زدم در گوشش , جیکشم در نیومد . همونجور زل زده بود توچشام , حالت چشاش هیچ فرقی با قبل نداشت , انگار حس نکرده بود چیزیو ,فقط خیره و مات بهم نگاه میکرد ."
اینجوری واسم شروع کرده بود با گیجی تعریف کردن .نصف شب بود و منم خسته ی خسته . تمام تلاشمو می کردم متوجه قرمزی چشام نشه . می دونستم اتفاقای اخیر حساس ترش کرده ونمی خواستم احساس ناراحتی بکنه .
" بلند شد که بره, دستشو گرفتم و نشوندمش پیش خودم . شونه هاشو گرفتم و تکون می دادم اشک خودم در اومده بود ..داد می زدم لامصب یه چی بگو بزن در گوشم , سرم داد بزن .. دستام دیگه جون نداشت .. هیچ جارو نمیدیدم دیگه "
چقدر شکسته بود باورم نمی شد کسی که جلوم نشسته و داره اینارو برام تعریف می کنه همون آدم شاد سالهای پیشِ !
.
.

ای ای ای ای کاش بودی پیشم !

شدم آدم لحظه ها
در ثانیه پرم از شوق انرژی غم شادی دوست داشتن نفرت و نکشیده به ثانیه دوم خالیم از هر حسی
پا به پا ی بقیه می خندم از ته دل ؛ بغض می کنم ؛ همدل می شوم
در خلوتم غریبه ای بیش نیستم
همراهیش نمی کنم
بی خیال بی خیال از توجه تهی اش می کنم
عادتش داده ام صدایش را همساده نشنود
.
.
چیزی نداشت که بگه چیزی نداشتم که بگم فقط گرفتمش تو بغلم اونقدر که بعد اون همه گریه خوابش برد
.
.
تیله 26 فروردین 89

3 دید گاه:

matbuat said...

یه خط باریک بین اب و اتیش

sagharii said...

بزن تو گوشش..انقدر بزن تو گوشش تا دیگه نتونه بلند نشه..بگو حتما باید میزدمت تا حرفای نگفته رو بزنم؟؟

Anonymous said...

مغزت قابل احترامه

Post a Comment