Thursday, April 8, 2010

بزن باران ... دِ بزن !ا


"بارون" تو هر شرایطی ، تو هر زمانی باعث می شه آروم شم .

صداشو که می شنوم دلم پرمیشه از حس هام تو بچگیا

.

یادم میاد گاها پیش میومد که تنها باشم


اون زمانا واسه خودم یه خلوت منحصر به فرد ساخته بودم

.

من بودم و یه کمد بزرگ که تمام دنیام تو اون شکل داده شده بود با یه عالمه دوست خیالی

یه مشت هله هوله، یه چراغ قوه، چند تا کتاب وکاغذ و مداد رنگی و ویلیام ؛ عضو های جدا نشدنیم بودند زمانایی که میرفتم توی کمد

غرق می شدم تو داستانایی که خودم سازنده ی تک تک جزییاتش بودم

داستانام همیشه "دِی لیو هپیلی اِور افتِر" بود و هر وقت از کمد میومدم بیرون نیشم تا بناگوش باز

.


یادمه عشق می کردم زمانایی که رعد و برق می زد و من تو پناهگاهم بودم

حس عجیبی بود

مخلوطی از ترس و سرما

ولی دلم همیشه قرص بود

.

.

.


حالا سالهاست که گذشته ، خونمونو عوض کردیم ، بزرگ شدم و واقعیتای زندگیم به مراتب بیشتر

"هپیلی اِوِر افترام" محدود شده

دایره دوستام روز به روز بزرگ و بزرگتر

و بیشتر ساعتهام متعلق به دوستامه

.

.

ولی من همون تیله ی بچگیامم

هنوزم خلوت خودمو به همه چبز ترجیح میدم

هنوزم دلم کمدمومیخواد



بارون که می باره آرامش بچگیام وجودمو پر می کنه

رعد و برق که می زنه امنیتی وصف نشدنی وجودمو پر می کنه


و من هنوز دلم ..


تیله 20 فروردین 89




2 دید گاه:

matbuat said...

har vakh ke barun mibare
vase man ye khatereye jadid motevaled mishe
dus midaramesh
gahi ba ghadam zadan zire barun
gahi ba tamasha kardanesh az layedare ye cafe resturan

sagharii said...

منم کنج اتاقمو می خوام.
همراه با یه ظرف پاپ کورن چرب و نمکی.
با یه فیلم دبش + گوشی خاموش

Post a Comment